Oct 2, 2007

بوی جنگ

نمی دونم چرا به این کلمه جنگ بد جوری الرزی دارم. راستش تصور دوباره ترس واضطراب اون صدای انفجار صدای ممتد ازیر امبولانس صدای ناله ادمای زخمی اونایی که شاید آرزو می کردن مرده بودن برام تهوع آوره. اون لحظه ای که منتظری که ببینی نوبت تو هست یا نه اگه زنده بمونی خوشحالی که زنده ای یعنی خوشحالی که یکی دیگه به جای تو مرده . الان که شرایط یه طوری شده که همه دارن به ما چنگ و دندون نشون می دن خدا به خیر کنه. اینم یه ویدئوی یو تیوبه

آغاز

هر روز یه شروع تازست همه چیز در تکرار و همه چیز در حال آغاز هر پایانی یه شروع تازه سال ماه فصل من تو ما در حال شروع هستند.

اینم یه شروع برای وبلاگ منه.
شاید از خودم یا اتفاقات یا همش بگم ولی سعی می کنم راست بگم حد اقل به خودم